امشب کسی هست که دلم برایش تنگ است! تا به حال ندیدمش اما عجیب به یادش ام!می خواستم٬ می شد بغلش کنم و بهش بگم: رفیق... من هستم! بگم آره این بوی گندی که میاد مال ماست. همه ی ما توش شریکیم. چه مجرم چه بی گناه! یا نه... اصلا نپرسم که چی شده. فقط باشم. شاید نه بخاطر اون... بخاطر دلتنگی خودم شاید!!فقط اگر این رنگ قهوه ای لعنتی میگذاشت ما زندگی کنیم! می تونستم بهش زنگ بزنم و حالش رو بپرسم یا صداش رو بشنوم. اما این کار رو نمی کنم. انگار اینجا٬ این روابط کوفتی جدی تر از اونیه که بتونم ساده بگیرمش.فقط اگر...
.
.
پ.ن: هی رفیق می دونی با توام؟!
17 comments:
زماني از ويرجينيا وولف پرسيدند : حاضري زندگي را بار ديگر و از نو آغاز كني؟ نويسندهي تلخ انديش چنين گفت : از اين كثافت همين يك بار بس است . به نظر مي رسد احساس غوطه وري در كثافت امري است عمومي . كه شايد همان امر منفي هگل باشد كه در همهي لحظات زيستن از روبرو شدن با آن ناگريزيم . !
من هر شب دلتنگم !
بابا کجا بودی این همه من مردم از بس از بس حالم خوب بود زیاد غصه نخور اگه دلتنگی ما همه داتنگیم مخصوصا شبا
سلام نقره جون
خوبی؟ آدم بعضی موقع ها دلش می خواد به کسی یه چیزی بگه ولی نمیشه به خاطر هزا ر و یه جور دلییل این رنگ آبیه تایتلت خوشگله در ضمن
حجم قرین نه در کجایی / احساس مرگ زای تنهایی
هیچ چیز جدی نیست رفیق...نه این روابط ...نه این نوشته ها و نه این وبلاگ ها. باید بود!
فقط اگر ...؟؟
بقول خودت : رفیق نیمه راه و کامنتی آشغال...
باز هم بنویس...باز هم سر بزن
چه حرفها؟ خب گيرش بيار و بغلش كن.شايد حالت بهتر شد وديگه متنهاي كوفتي ننوشتي و به جاي گند و گه دنيا و دلتنگيهاي حال بهم زن و رقت انگيز چيزاي باحالتري تحويل ملت دادي...
شب خوش ...راستي به قول خودت
"از آفتاب لذت ببر"
اونم توي سياهي شب
مرده شوره هر چی دلتنگی ا . دلم هوس غرور بچه گانه ام رو کرده!
ببخشید پویا شما موقع کارآموزی هم همینقدر بداخلاقین؟! اگه هستی قبلش بگو.
یه چیز دیگه اوس پویا : اگه دقت کنی من چیزای دیگه هم مینویسم . هرچی تو ذهنم باشه یا درگیرم کرده باشه رو می نویسم قصه و نمایش نامه نمی نویسم اینجا.
در ضمن من از آفتاب لذت می برم نگاهم به اونه. حالا واقعیت داره یا نه بعدا معلوم میشه.
زنگ بزنید...هیچ چیزی برای دلتنگی بدتر از "تردید" نیست.../نیمکت هم تازه شده/...همین.
فکر می کنم احساسات آخر بشر رو به خودکشی دسته جمعی وادار کنه . ولی خب انگار چاره ی دیگه ای هم نداریم. باید همش مسکن استفاده کنیم. شاید یه چند ساعتی آروم باشیم.بهتر فقط مثل یه انسان ابله از کنارش بگذریم ...
میبینم که داداشم رو بدجوری عصبی کردی نقاش بزرگ
من نقاش نیستم چه برسه به نقاش بزرگ!
هيچ تلفنی در آن لحظه ی بخصوص در هیچ جای دنیا زنگ نخورد.
می دانستی؟
Post a Comment