زندگی، مسطح و برهنه ادامه می یافت، در هیچ گوشه ای پولکی نمی درخشید.
**
شبپره ای دور شعله لرزان شمع می چرخید. رکسانا به میز نزدیک شد: «مجذوب نور می شود، دنبال سرچشمه اش نیست؛ اما من به فرمان هیولا پرده ها را کنار می زنم تا پشت آنها تار عنکبوت را ببینم.»
.
.
.
No comments:
Post a Comment