Tuesday, February 26, 2008

از خواب که بیدار می شوم سگ ها از من خوش اخلاق ترند! پتو را کنار می زنم و به زمین و زمان فحش می دهم. زیر کتری را روشن می کنم تا چای جوشیده گرم/داغ شود و غل غل کند.تلفن با صدای زنگهایش خانه را روی سرش گذاشته برای برداشتن گوشی که می روم تا می توانم غر می زنم و مادر و همه ی خانواده گراهام بل را جلوی چشم هایش/ چشمهایم مجسم می کنم.
نوشین است میگوید که آزاد شده است، که با داش فرزان است. گوشی در دستم می لرزد ، قلبم با قدرت ده ملیون اسب بخار به سینه ام می کوبد تا گرفتن شماره و شنیدن صدایش که من هیجان زده را نمی شناسد پنج هزار سال طول می کشد. سراغ کمپوتهایش را از من می گیرد و من جز جیغ جیغ کردن چیز دیگری از حلقم خارج نمی شود.
گوشی را که می گذارم اشکهایم سرازیر می شوند و های های گریه می کنم. دیگر اهمیتی ندارد دلم از کسی گرفته یا نه، هیچ سگی دیگر از من خوش اخلاق تر نیست، سروش آزاد است و همین یک خبر خوب برای امروز کافی است.
صدای باران می آید...